𝒎𝒚 𝒅𝒂𝒓𝒌 𝒑𝒊𝒏𝒌

𝙸 𝚌𝚊𝚗 𝚌𝚑𝚊𝚗𝚐𝚎 𝚏𝚘𝚛 𝚢𝚘𝚞 𝚋𝚞𝚝 𝙸'𝚖 𝚘𝚗𝚕𝚢 𝚑𝚞𝚖𝚊𝚗

عجیبه

من برای دوساعت ندیدنت گریه میکنم،و تو هم وقتی خبرشو میشنوی میخندی؛

دیوونه

کاپشنمو بغل میکردم و تصور میکردم اون تویی و میخندیدم،بقیه فکر میکردن دیوونه شدم ولی من فقط چیزی رو میخواستم که هیچوقت نتونستم بدستش بیارم...

همش دروغه

به چشم هام نگاه کن...بنظرت همه احساساتم دروغه؟!من مثل تو نیستم...

من

من همونیم که از نگاه بی احساست هم قلبش میلرزید و فکر میکرد یه آدم چطوری میتونه انقدر زیبا باشه؟ درحالی که به اون لبخند میزدی من تک تک لحظاتم با تو رو نعمت میدونستم...

من و حسودی؟!

حسودی به بقیه؟!نه باباااا من که همش درحال حسودی نیستمممم وقتی که به اون میخندی اصلاااا نفرینش نمیکنم و دلم نمیخواد بکشمش:))

واقعیت

نفرینش میکنم و آدمک اون رو بارها و بارها میکشم و خط خطی میکنم...اما چیزی که عذابم میده اینه که نمیتونم تو واقعیت خط خطیش کنم.

شاید بهشت

 بیخود تلاش نکن عیزم دلیل مرگمم باشی روز بعدش از بهشت بهت لبخند میزنم

مال تو نیست

نگاه کردن بهت...و دیدن اینکه چقدر با بقیه خوبی دردناکه...آخه میدونی همون آدمی که خودتو کشتی براش همون آدمی که میلیون ها بار یا بیشتر بهش لبخند زدی و تحسینش کردی آدمی که برای اون نفس میکشیدی و قدرشو بیشتر از همه میدونستی یه بارم بهت لبخند نزد و داره لبخنداشو به یکی تحویل میده که قدرشو به اندازه تو نمیدونه و اون لبخندا واقعا براش مهم نیستن ولی تو...هربار که بهش لبخند میزنه و بعد میفهمه بهت نگاه میکنه و یه اخم گنده بهت تحویل میده دستپاچه میشی و حتی اون اخم گنده رو یه نعمت میدونی بعضی وقتا هم با دیدن لبخنداش به این فکر میکنی که چقدر بدبختی که لبخنداش برای تو نیستن تو حاضری حتی عمرتم برای لبخندایی که به بقیه میزنی بدی:))

حقیقت تلخvsدروغ شیرین

اگه تاحالا حداقل یه بار دروغ گفتی پس به جمله"حقیقت ها تلخن و دروغ ها شیرین"باور داری چون یکی از علت های دروغ گفتن اینه که میترسی برای یه حقیقت تلخ سرزنش بشی و برای پنهان کردنش یه دروغ شیرین میگی تو فقط یه دروغ شیرین میگی دروغی که مردم دوسش دارن و ترجیح میدن باورش کنن و یه حقیقت تلخ رو پس بزنن...

توصیه

یه توصیه دارم براتون،اگه با دوستا و فامیلای کسی که دوستش دارین مشکل دارین پس بهش اعتراف نکنین،ممکنه کامل از دست بدینش

میبندم

میبندم چشمام رو...به روی جهانی که تورو از چشمام محو کرد:))

میخوام بمیرم

_چطوری کسی که باعث شد بارها بخوای بمیری و بارها گفتی ازش متنفری کسیه که هر‌روز بخاطرش لبخند میزنی؟

نمیتونم

چرا باید همه رویاهام شیرین باشه و همه واقعیت ها تلخ؟:))هربار که قلبم رو میشکنی به خودم یادآوری میکنم که هیچوقت برات مهم نبودم و میگم ازت متنفرم ولی من روز بعد:کیوتیییییی

درسته همون طور که تو نمیتونی تصویر چیزی که نیستی رو با واقعیت ترکیب کنی منم نمیتونم پس لطفا این رو ازم نخواه. 

تو داری من رو میکشی

شاید ندونی اما...چاقویی که دستت گرفتی داره من رو میکشه...من از تو یه تصور ساختم یه تصور شیرین که اون رو بجای واقعیت پذیرفتم هرچقدر که تصور کردن تو اونجوری شیرین باشه اما هیچ تصور تو اون احساساتی که تو در واقعیت ازم محرومش کردی نمیشه:))

بدون تو

بی تو همون اسکلتیم که تنها کارش نفس کشیدن،خوردن و خوابیدن بود تو به من آسیب زدی،و حتی اگه بتونم فراموشت کنم تا ابد در حسرت تو میمونم و میخواستم بگم ببخشید،ببخشید که عاشقتم

عادت نکردم

نمیتونم به خودم بقبولونم که آدم قابل اعتمادی نیستی...امروز بازم تیکه های شکسته قلبم رو از کف اتاقت جمع کردم هر دفعه بعد از اینکه ویژگی های خوبت رو میبینم برام دوباره به یه آدم پرفکت تبدیل میشی...آدمی که میتونم بهش اعتماد کنم و وقتی یه بار دیگه قلبم رو میشکنی همونقدر شوکه میشم که وقتی برای اولین بار گولت رو خوردم شده بودم...تبدیل میشم به دختر بچه ترسیده ای که آبنبات چوبی موردعلاقش رو ازش گرفتن...

میخوام

میخوام هدیه هایی که به من دادی رو با هدیه هایی که به اون دادی مقایسه کنم ولی تو هیچوقت به من هدیه ندادی میخوام روزهایی رو که با هم خوش بودیم رو با روزهایی که با اون خوش بودی مقایسه کنم ولی هیچکدوم از اون روزها توشون احساسات دوطرفه ای در کار نبود میخوام بارهایی که بهم تولدم رو تبریک گفتی با بارهایی که تولد اون رو تبریک گفتی مقایسه کنم ولی همه اون بارهایی که بهم تبریک گفنی فقط رویا بودن